بسم الله الرحمن الرحیم—چو چشمش مست را مخمور مگذار- به یادلعلش ای ساقی بده می- یکی از فرماندهان جنگ که برادربزرگ اش هم فرماندهان بنام سپاه بود برادرش به جبهه امد دست چپ اش در گچ بود بسیار زیباروی وبسیار مقتدر وگوئی در مقابل جبرایل استادی باچشمان پرابهت وبسیار با دیالوگ سینمائی کوتاه ولی پرابهت صحبت میکرد- تحصیلات دانشگاهی داشت-برادرش به من گفت ایشان تاکتیک منحصربفرد دارد که حتی من انرا قبول ندارم ولی شما از ایشان یادبگیر و واحداش را هدایت کن براساس تاکتیک ایشان زیرا ترکش زیاد خورده است وعصب ساتیک درتحت فشار نمیتواندد زیاد بایستد ویک گلوله دوشگاه به کتف به چپ خورده است که قبلا هم کتفاش براثر ترکش شکسته بوده است ودکترها گفتند .اگراین بار گلوله دوشکا بخورد دست چپ اش راقطع میکند وبه این زودی ها جوش نخواهد خورد من خیلی تعجب کردم چگونه گلوله دوشگاه خورده است؟ مگرایستاده است؟ ایشان خندید گفت بله همینطوراست سپس ادامه داد ایشان درحال استراحت خواهد بود وشما واحد راهدایت میکنی واگربه مسئله ای برخورد کردهای ایشان شما راهدایت میکند- ایشان برای ترساندن عراقی ها زمانی که انها درپنچاه قدمی خوداش زمینگیرمیکند روی تپه میاستد وبراق به انها نگاه میکند وپس ازچند دقیق پائین میاید ویکدفعه شانسی ازعقب گلوله خورده است چون هنوز به مسئال مسلط نبوده است وازعقب گلوله های خمپاره زیادبه سمت او فرستادند عجیب زنده مانده است ولی حالا مسلط است- تمام طرح اش توسط اطلاعاتی که ازعراقی هائیکه بااو جنگیدن گرفته است وعراقی ها اول از او میترسند وبعد مرید اومیشوند- البته انسان بسیار فرهیختهای بود دریک جنگ یکی فردازیک واحد دیگری بغل دست اوبوده است بعنوان کمک میاید که تعلیمات خوبی نداشته است وفرصت نبوده است که ایشان زبل کند وتعلیمات رایادبدهد وقتیکه اسرا به عقب میبردند که ایشان همیشه دستور میداده است که اولا همه با باتفنگ-ژ-3 میجکنیدند وروی تک تیر باشد روی یک دست هم بیسیم بوده است وهم تفنگ ژ-3 بسیار نزدیک عراقی های اسیر بوده است بیسیم زنگ میزند تفنگ را کنار میگذارد تا به بیسیم زنگ برند یم عراقی زبل متعصب شیعه میپرد .تفنگ به سمت فرد وایشان رامیکشد ومیخواهد مابقیه رابکشد ولی چون بلد نبوده است که تفنک روی علامت مسلسل بگذارد فکر میکند تفنگ گیر کرده است تسلیم میشود وایشان پیش جناب میاورد ومیگوید من دوتقاضا دارم ازشما یکی وصیت کنم ودوم با تفنگ به صورتم نزنید که شناخته شوم ایشان میگوید توسرباز شجاعی هستی وبدستور فرمانده عمل کردی ان فرد غفلت کرد من تورا نمی کشم والان فیلمبردار سپاه درحال فیلم گرفتن است واگر میخواهی بگویم ازتو فیلم بگیرد ان سرباز اول قبول نمیکند ایشان راست میگوید وایشان همراه مابقیه سربازان که بشدت از ایشان ترسیده بودن به سمت اتوبوس میرود ومیگوید هرکس ایشان رابکشد منهم ایشان را میکشم انجا سرباز مقداری اطلاعات میدهد بعد که توسط رادیو ایران دراردوگاه اطلاعات سلامت بودن خودرا به خانواده اش میدهد ایشانرا دعوت میکند واطلاعات زیادی میدهد وازدو ستانش هم میخواهد اطلاعات را به ایشان بدهد ان سرباز اهل نجف بوده است وصاحب خانه ایشان سنی بوده است وبه ایشان میگوید که شما شیعیان فقط بفکر خودتان هستید وما اینهم زحمت برای شما کشیدم حالا که باایران به مشکل برخوردکردهایم شما مارا رها کردهاید وطرفدار ایران شدید به ایشان برمیخورد ومیرود نزد مرجع خوداش وازایشان تعین وتکلیف میکند ایشام میفرماید که من صدام راقبول ندارم واز ایران هم اطلاعاتی هم ندارم ولی جنگ با ایران راهم قبول ندارم وایشان به مرقد علی علیه السلام میاید واز ایشان خداحافظی میکند دو مرقد فردی بوده است با استخاره یا نحوی دیگر پیش گوئی میکرده است از ایشان میخواهد فال ایشان را بگیرد ایشان فال را میگرد میگوید یکفردی پشت سیاهی است شما به ایشان یک خیانت مینید وسپس به ایشان خدمت میکنی تاانجا بسیارنورانی میشوی ایشان میپرسد ان فرد در پشت سیاهی کیست جواب میشنود من ازکجا بفهم که او کیست جواب میدهد ان فرد دشمن است میگوید میتواند باشد خیلی تعجب میکند به انفرد میگوید اگردشمن است خیانت معنا نمیدهد واگر دشمن نیست من چرا خیانت کنم- ایشان جواب میدهدفالت میگوید من که نمی گویم موقع ی که اسرا میاورند همه وحشت کرده بودند و-ورد میخواند ایشان از انها سئوال میکند چرا ازمن میترسید میگویند تو جن هستی درهمان زمان مندیدم چشمانش چون جغد شد حال سیاه پیدا کرد وسپس چشم مار کبرا شدمن به بچه ها خواستم بگویم اگر کسی توحیداش وعمل صالح اش ازجن بالا باشد کاری عظیم تر ازاو خواهد کرد حتی ازحضرت جبرائل این همان بینهایت روح انسان است- ایشان گفته بود چناچه فکر میکنید من جن هستم کفشم را دربیاورم- ادامه دارد